غزل ها هم تعبیر می شوند .....باورنکردنی است !
از دورترین فاصله ها همسفرم شد
همسایه ی یک کوچه ی نزدیکترم شد
یک لحظه به گیسوی من آویخت دلش را
از دور شبیه گل سنجاق سرم شد
آن قدر دلش را به دلم بست و گره زد
تا کالبدش پس زد و روح دگرم شد
هر صبح به مهمانی ام آمد غزلی گفت
در سفره ی صبخانه عسل شد شکرم شد
لبخند زد و بوسه به لبهای خودش ریخت
بوسید و همآغوش تن شعله ورم شد
یکشب چمدان بست و از این شهر گذر کرد
مردی که از آغاز غزل همسفرم شد